خرداد ۵, ۱۴۰۲
طوطی: دوستان، به شما بگویم که من نگران آدمهایی هستم که با آنها زندگی میکنیم.
سنجاب: چه خبر شده است؟ تو به ندرت نگران چیزی میشوی. مگر اتفاقی برای جان و کتی افتاده است؟
طوطی: آنها مدام درباره طلاق صحبت میکنند. اگر جدا شوند، ما خانه راحتمان را از دست میدهیم.
سنجاب: ولی آنها با ما که خیلی خوب رفتار میکنند. نمیفهمم چرا نمیتوانند با هم خوب کنار بیایند.
گربه: (از خواب بیدار میشود) این موضوع واقعاً جدی است. من قبلاً خانه خوبی داشتم و وقتی صاحبان خانه طلاق گرفتند آن را از دست دادم.
طوطی: وضعیت من بدتر است. این چهارمین جایی است که در آن زندگی میکنم و پیرتر از آنم که بخواهم در جستجوی جای تازهای باشم. همیشه با کسانی که زندگی میکنم خوب کنار آمدهام، ولی همه آنها با هم مشکل داشتهاند. آنها چند سال تلاش میکنند، ولی بعد از مدتی دیگر نمیتوانند با هم زندگی کنند.
گربه: ولی ما میتوانیم به خوبی با هم کنار بیاییم. آنها اشتباهات بزرگی میکنند.
طوطی: به نظر من موضوع ساده است. آنها بیش از حد از هم انتظار دارند، ولی ما انتظارات خیلی زیادی نداریم. ما خیلی سر به سر هم نمیگذاریم.
سنجاب: شعار من این است: «زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند.»
گربه: این مطلب الآن در مورد آنان صدق نمیکند. در آخرین خانه با خانمی قبل از آن که ازدواج کند زندگی میکردم و اوضاع خیلی خوب بود. مردی که بعد همسر او شد نیز رفت و آمد زیادی داشت و آنها رابطه خوبی داشتند. فکر میکردم بعد از ازدواج هم وضع همین طور خواهد بود. ولی آنها تغییر کردند.
سنجاب: این همان چیزی است که اینجا هم رخ داده است. یادتان نیست، جان و کتی مدتها با هم خوب بودند اما کم کم شروع به انتقاد از یکدیگر کردند.
گربه: و سرزنش کردن یکدیگر در مورد همه چیز.
طوطی: و شکایت از یکدیگر و این وضع هر سال بدتر میشد.
سنجاب: کافی بود آنها مانند ما با هم رفتار کنند.
گربه: یا در تختخواب بیدار میماندند و گفتگو میکردند. بعد میتوانستند خوابی لذتبخش داشته باشند. هیچ گربهای در دنیا این طور احمقانه رفتار نمیکند.
طوطی: دیگر خانهای به این خوبی پیدا نخواهیم کرد. واقعاً از دست ما هیچ کمکی بر نمیآید؟
گربه: من تلاش میکنم الگوی خوبی باشم. همیشه همین اطرافم، ولی جلوی راه کسی را نمیگیرم. آنها حتی گاهی مرا بیدار میکنند تا به این و آن نشانم دهند ولی من هیچ وقت شکایت نمیکنم.
سنجاب: گربه الگوی خوبی است، ولی این کافی نیست. اگر بخواهیم به آنها کمک کنیم، طوطی این تو هستی که باید کاری بکنی. تو به زبان آنها صحبت میکنی و چون سن بیشتری داری درباره آدمها خیلی بیشتر از ما میدانی. آنها به حرفهای تو گوش میکنند.
گربه: حق با توست. وقتی میگویی: «قناریها با نمک هستند، ولی نمیتوانند صحبت کنند.» آنها از ته دل میخندند.
طوطی: فکر میکنم بتوانم با آنها حرف بزنم. ولی چه بگویم؟
سنجاب: تو هفتاد سال با انسانها زندگی کردهای. باید چیزی یاد گرفته باشی. اگر من میتوانستم به اندازه تو حرف بزنم، چیزی پیدا میکردم که به آنها بگویم.
گربه: آنچه من فهمیدهام این است که معمولاً یکی از آنها بحث را شروع میکند و بعد آن قدر ادامه میدهند که یکدیگر را به ستوه میآورند. هرگز کوتاه نمیآیند.
طوطی: راست میگویی. این موضوع مدام تکرار میشود.
گربه: ولی من متوجه شدهام گاهی یکی از آنها اصلاً حرف نمیزند. این دوره را سکوت درمانی مینامند. من از سکوت خوشم میآید، چون میتوانم چرت بزنم و این برایم خیلی مهم است.
سنجاب: متوجه شدهای که هر دوی آنها فقط حرف میزنند و هرگز گوش نمیکنند. مطمئنم اگر طوطی از آنها بخواهد، به او گوش خواهند کرد.
طوطی: اگر ناگهان فریاد بزنم: «تلویزیون را خاموش کنید و به من گوش دهید.» آنها متعجب نخواهند شد؟
سنجاب: این کار واقعاً توجه آنها را جلب خواهد کرد.
گربه: فکر میکنی آنها واقعاً به ما گوش خواهند داد؟
طوطی: بگذارید به موضوع اصلی برگردیم. جان و کتی از ما خیلی خوب مراقبت میکنند. کمترین کاری که میتوانیم بکنیم یاری دادن به آنهاست.
طوطی: ولی اگر من هم به آنها بگویم چه کاری انجام دهند، مانند آنها خواهم شد.
سنجاب: نه نه، فقط به آنها بگو ما چگونه با هم کنار میآییم. بعد ممکن است خودشان بفهمند چه کاری باید بکنند.
گربه: این انتظار بالایی است که از آنها داریم.
سنجاب: نه، به نظر من آنها میتوانند این کار را انجام دهند. آنها مغزهای خوبی دارند و خیلی بیشتر از ما میدانند.
طوطی: به استثنای این که چطور میتوانند با هم کنار بیاند، آنها در این مورد سالها از ما عقبترند.
گربه: باشد باشد. من خوابم گرفته است. طوطی واقعاً میخواهی با آنها صحبت کنی؟
طوطی: این کار را امشب بعد از خوابیدن بچه ها انجام میدهم و به کمک هردوی شما نیاز دارم.
صحنه دوم
ساعت حدود نه همان شب است. سنجاب و گربه روی کاناپۀ کوچکی چرت میزنند. طوطی در قفسش پشت کاناپۀ است. کتی نشسته است و مجله میخواند. جان چرت میزند. تلویزیون هم روشن است و سر و صدا ایجاد میکند.
طوطی: با صدای بلند میگوید: ممکن است تلویزیون را خاموش کنید؟ ما میخواهیم مطالب خیلی مهمی را با شما در میان بگذاریم.
کتی: (هیجان زده) جان، بیدار شو، تلویزیون را خاموش کن. دچار توهم شدهام یا طوطی واقعاً حرف میزند.
جان: (در حال خمیازه کشیدن) تنها چیزی که این پرندۀ پیر میگوید این است که «قناریها با نمک هستند، ولی نمیتوانند صحبت کنند.» هرگز نتوانستی چیز دیگری به او یاد دهی.
طوطی: ما حرفهای زیادی داریم که به هر دوی شما بگوییم.
جان: واقعاً حرف میزند. باورم نمیشود.
طوطی: درست شندید. گربه، سنجاب و من دربارۀ بعضی مسائل با هم صحبت کردیم. ما خیلی نگرانیم، زیرا شنیدهایم شما تازگیها دربارۀ طلاق حرف میزنید. میخواهیم بدانیم اگر شما جدا شوید، چه بلایی سر ما میآید؟
گربه: فقط ما نیستیم. ما نگران بچهها هم هستیم. وقتی والدین از هم جدا میشوند بچهها خیلی رنج میبرند.
سنجاب: بله طلاق به همه صدمه میزند. این کار از غمانگیزترین کارهایی است که انسانها انجام میدهند.
جان: از کجا فهمیدهاید که بین ما چه رخ داده است؟
کتی: شما نگران بچهها هستید. ما هم همین طور. اگر به خاطر آنها نبود تا به حال جدا شده بودیم.
طوطی: ما ناظر زندگی شما بودهایم که از مدتی قبل به مشکل برخوردهاید. تمام آنچه میشنویم انتقاد، سرزنش و شکایت کردن است. هیچ زندگیای با این کار دوام نمیآورد، ولی اگر به حرف ما گوش کنید، میتوانیم کمکتان کنیم.
کتی: واقعاً میخواهید به ما کمک کنید؟ باورم نمیشود.
طوطی: متوجه شدهایم که بیشتر مواقع جان حمله را شروع میکند و کتی در حالت دفاعی قرار میگیرد.
جان: من نمیدانم اینجا چه خبر است. تو با یک طوطی پیر پشت سر من بدگویی کردهای. این چیزهایی نیست که خودش فهمیده باشد. تو تحریکش کردهای همۀ مشکلات را به گردن من بیندازد.
کتی: واقعاً فکر میکنی من تحریکش کردهام؟
جان: غیر از تو کسی را مسئول نمیدانم.
طوطی: جان، جان. ما علیه تو توطئه نکردهایم. فقط نمیخواهیم تو و کتی طلاق بگیرید.
گربه: این خیلی ساده است، مثل ما رفتار کنید.
سنجاب: رفتار شما با ما بهتر از برخوردتان با بچههایتان است. من واقعاً این را درک نمیکنم.
کتی: جان، حق با آنهاست. اغلب فکر میکنم کاش تو با من و بچهها مانند رفتارت با این حیوانات بود. تو همواره از ما انتقاد میکنی ولی هرگز از اینها انتقاد نکردهای.
جان: من به خاطر این از شما انتقاد میکنم که میخواهم کمکتان کنم. شکایت میکنم چون شما به حرف من گوش نمیکنید. تقصیر توست که زندگی ما این قدر افتضاح است.
کتی: میبینید من در مقابل چه فردی قرار گرفتهام؟
طوطی: شما آنقدر یکدیگر را تحقیر میکنید انگار فراموش کردهاید، همسر یکدیگرید.
سنجاب: ولی ما یادمان نرفته است، جان.
جان: منظورتان چیست که من فراموش کردهام همسر دارم.
کتی: فکر میکنم منظور آنها این است که همۀ شکایتها، جرو بحثها و تحقیرها و همۀ کارهایی که میکنیم زندگی زناشویی ما را از بین میبرد. بیا این موضوع را بپذیریم. این مربوط به هر دوی ماست. به نظر من هر یک از ما به خودمان فکر می کنیم.
طوطی: شما عاشق هم بودید. ما آن روزها را به یاد داریم، حتی اگر شما فراموشش کرده باشید.
جان: ولی همۀ زن و شوهرها با هم دعوا میکنند.
طوطی: تا حد زیادی حق با شماست. زن و شوهرها زیاد با هم دعوا میکنند ولی بعضی ازآنها چنین نیستند. آنها با هم خوب کنار میآیند. اگر بخواهید ما میتوانیم به شما آموزش بدهیم چگونه این کار را بکنید.
جان: من دانشگاه را تمام کردهام و در کارم موفقم. شما چه چیزی میتوانید به من یاد بدهید؟
کتی: جان، زندگی زناشویی با شغل فرق دارد و نمیتوانی هیچ وقت از دست آن خلاص شوی. ما درمانده هستیم. بیا به آنها گوش بدهیم. چه چیزی داریم که از دست بدهیم؟
جان: من فقط با این ادعا که این حیوانات بیشتر از ما میفهمند مشکل دارم.
کتی: ولی تو نمیتوانی انکار کنی که آنها بهتر از ما با هم کنار میآیند.
جان: شاید تو راست میگویی. فکر میکنم چیزی برای از دست دادن نداریم.
کتی: جدی میگویی؟ گوش میدهی؟
جان: جدی شاید کمی اغراق آمیز باشد. دوست دارم گوش بدهم. طوطی، حرفت را بزن.
طوطی: هر وقت احساس میکنید میخواهید انتقاد، سرزنش و شکایت بکنید یا غر بزنید، تهدید یا تنبیه کنید یا رشوه بدهید… خوب قبل از انجام هر کدام از این کارها…
گربه: حتی قبل از اینکه چشمهایتان را بگردانید، لحن کلامتان تغییر کند یا با دستهایتان ژستهای خصمانه بگیرید. میدانید منظورم چیست؟
کتی: کاملاً میدانم.
جان: دارم میفهمم. چه باید بکنیم؟
طوطی: از خودتان بپرسید: این کاری که دارم انجام میدهم به زندگی زناشویی ما لطمه میزند؟
طوطی: یادتان باشد این زندگی زناشویی هر دوی شماست نه یکی از شما.
جان: بگذار ببینم درست فهمیدهام. شما از ما میخواهید زندگی زناشویی را نسبت به خواستههای هر کدام در اولویت قرار دهیم.
طوطی: درست است، کاملاً درست. تمام ماجرا همین است.
طوطی: شما طلاق میخواهید چون در پنج سال گذشته خواستههای شخصیتان نسبت به زندگی زناشویی در اولویت بوده است. اگر این کار را متوقف کنید، میتوانید زندگیتان را نجات دهید.
جان: ما همیشه سعی کردهایم این کار را با بچهها انجام دهیم.
کتی: ما تقریباً همیشه با بهترین دوستانمان چنین رفتاری داشتهایم.
طوطی: بیشتر زوجها این کارها را انجام میدهند ولی نه با یکدیگر. برای همین ما نگرانیم که شما ممکن است انتقاد و شکایت را از سر بگیرید.
کتی: ولی چرا باید چنین کاری بکنیم؟ آنچه شما به ما آموختهاید بسیار ساده و قابل فهم است.
جان: باید قبول کنم که این مطالب خیلی ساده است. ولی چرا اجرای آن در رابطۀ زناشویی این قدر دشوار است؟
طوطی: این پرسش پاسخ دارد، ولی ما مطمئن نیستیم شما آن را بپذیرید.
کتی: چرا آن را نپذیریم؟
گربه: چون شما انسانید. شما عمیقاً در گیر مفهوم درست و غلط هستید. اگر به مقصودتان نرسید، فکر میکنید حق دارید هر کسی را کنترل کنید. در حالی که تنها کسی که واقعاً میتوانید کنترل کنید خودتان هستید.
طوطی: این خیلی بد است حتی مردم گاهی رفتارهای خشن نشان میدهند. جان، تو افکار خشن داشتهای. ما دیدهایم چگونه عصبانی میشوی.
جان: ولی او مرا عصبانی میکند. ببخشید… من باید این شیوۀ تفکر را متوقف کنم. خیلی سخت است.
کتی: این فرق بین شما حیوانات و ما انسانهاست. درست است؟ شما فکر نمیکنید آنچه برای دیگران درست است را میدانید، ولی ما چنین تصوری داریم.
جان: آیا شما چنین مسائلی را برای دیگران هم شرح میدهید.
سنجاب: باور کنید ما مشاور ازدواج نیستیم. فقط میخواهیم در این خانۀ قشنگ با خانوادۀ شما با شادی زندگی کنیم.
طوطی: ما از رفتار خوب شما با خودمان قدردانی میکنیم. ولی انگیزۀ انسانها کسب قدرت است در حالی که در مورد ما چنین نیست.
سنجاب: بله شما مطمئناً زندگی مسالمتآمیزی ندارید، یعنی اینکه زندگی کنید و به دیگران هم اجازۀ زیستن بدهید.
کتی: من هرگز نشنیدهام کسی چنین چیزی بگوید، ولی فکر میکنم ما دیوانۀ کنترل کردن هستیم. این طور نیست؟
طوطی: شما این حرفها را نشنیدهاید، زیرا هرگز با حیوانات صحبت نکردهاید.
جان: ولی آیا ما ذاتاً مجبوریم این چنین کنترلگرانه عمل کنیم؟
طوطی: نه چنین نیست. شما میتوانید انتخاب کنید که مثل ما ملاحظه یکدیگر را بکنید و با هم مهربان باشید. همان طور که با ما رفتار میکنید.
طوطی: ممکن است الآن به من بگویید چه چیزهایی یاد گرفتید.
جان: من آموختم تنها کسی که میتوانم کنترل کنم خودم هستم. نمیتوانم کتی یا هیچ کس دیگری را کنترل نمایم.
طوطی: اگر سعی کنید دیگری را کنترل کنید، چه اتفاقی میافتد؟
کتی: چه موفق باشیم و چه نباشیم، به رابطهمان صدمه میزنیم. ما این کار را در پنج سال گذشته انجام دادهایم.
گربه: اگر واقعاً یاد بگیرید این مطلب را به کار ببرید، چیزی را آموختهاید که نود درصد انسانها هنوز یاد نگرفتهاند. ولی حالا من خوابم گرفته است. با تمام وجود پیشنهاد میکنم همگی برویم بخوابیم.
جان: به نظر من فکر خوبی است. ولی قبل از این کار میخواهم از همۀ شما تشکر کنم.
کتی: من هم همین طور.
برای رسیدن به زندگی مسالمت آمیز باید اول به بلوغ فکری رسید