آبان ۲۷, ۱۳۹۶
۱- عشق عارضهایست روانتنی مرتبط با سن و پدیدهای مرتبط با رفتارهای جنسی و یا اندازه ترشح هورمونهای درونریز است. آدمی از ۱۵ تا حدود ۳۰ سالگی بسیار برای عاشقی مستعد است درست از بلوغ جنسی و رشد کامل قد تا سنی که دیگر در رده بزرگسالان جای می گیرد. از ۳۰ تا ۴۰ سالگی یعنی به عبارتی در سن بلوغ عقلی احتمال بروز رفتارهای عاشقانه با افتی ناگهانی مواجه می گردد و از سن ۴۰ تا سن پیری کمتر شنیدهایم یا دیدهایم که زنی یا مردی با عشقی رومانتیک دسته و پنجه نرم کند.
۲- وقتی سرما میخوریم نشانه اصلی آن آبریزش بینی، گرفتن گلو و بیحالی است اما اینها علت سرماخوردگی نیستند. علت سرماخوردگی یک ویروس است. در عشق نیز علت آن “حس جنسی” و “حس تملک” است اما “توهم” و “کوری عقل” پدیدار عشق و صفات اصلی آنند. وقتی شما شخصی را میبینید که کسی را میپرستد و دربارهاش دچار توهم است و غیرعقلانی او را میستاید و آرزوی وصل او را دارد و او را بیزمان و بیمکان برای خود میخواهد با یک عاشق روبرویید.
شخص، ناگهان دختر زیبایی را میبیند که به شدت حس جنسیاش را تحریک میکند و او را مجذوب میکند. با دختر آشنا میشود و هرگز حاضر نیست او را از دست بدهد و میخواهد همیشه و همه جا مالک او باشد. این یعنی جوشش بیزمان و مکان حس تملک و غریزه جنسی که قبلا آن را تجربه نکرده بود. حالش بد است، اضطراب دارد، بیقرار است، خیالبافی میکند، کمخواب شده، عصبی است، بیمنطق شده و فقط می خواهد به او فکر کند و با صرف هر آنچه که به عنوان جان و مال و حیثیت در چنته دارد به او برسد فقط و فقط. و به قول شوپنهاور تبدیل به اراده کور معطوف به معشوق می شود.
برای همین است که صفت مجنون را در وصف عاشق به کار می برند. مجنون یعنی جنزده و رفتار عاشق شبیه به یک جنزده است گویی مسخ شده و عقلش را از دست داده است.
۳- عاشق به شکل یک عقلگریز خود را نشان میدهد. میدانیم که عقل چیزی است ما را به حیوان شرف و برتری می دهد. و از اینجا نحوست آغاز می شود. معشوق پر از عیب و ایراد است و عاشق جز حسن چیزی در او نمیبیند(چو بر دیده مجنون نشینی، در رخ لیلی به جز خوبی نبینی) این 1- کوری و ۲- توهم ایده آل بودن، بلایی سخت است و از مشخصات بارز عشق است.
من کوهنوردانی را دیدم که قصد داشتند از جایی سخت بگذرند به آنها گفتم این دیگر چه ورزشی است که خطر مرگ بالایی بهمراه دارد یکی از آنها گفت این عشق است ورزش نیست. درست چند روز بعد خبر سقوط یکی از آنها رسید. درست می گفت: کار عشق بود زیرا کار عقل سنجش شرایط به نفع جان است و کار عشق احتمالا رسیدن به مقصد به قیمت جان. (به تیغم گر زنی منت پذیرم ماه من!)
۴- عاشقان بر سر اینکه بیماری کدامیک حقیقیتر است جدل میکنند! یکی میگوید عشق من حقیقی است دیگری میگوید نه عشق تو هوس است، عشق من حقیقی ست! عاشقی را افتخار میدانند به عبارتی عشق تنها بیماری دنیاست که عاشق به آن افتخار میکند زیرا توهم اینکه عاشق کسی شدهاند که به معنای تمام ارزشهای انسانی و جنسی است.
به راستی زیبا و شادی بخش است و درست زمانی که به هر دلیلی نتوانستند به معشوق خود برسند یا زمانی که به معشوق خود رسیدند و دست یافتند دست به انکار معشوق و حتی دست به انکار زمین و آسمان می زنند. این ذات انسان است وقتی نتواند بسازد خراب میکند. این حرف یعنی اینکه عشاق به اقتضای حال و هوایشان چیزهایی میگویند مثل یک آدم مست یا خمار اما در گفتههایشان حقیقتی که دربارهاش فکر کردهباشند وجود ندارند. لحظاتی که عاشقان برای روانشناس از عشق خود میگویند از ملالآورترین لحظه هاست زیرا الگوی نظرات همه آن ها یکی ست: او تجلی زندگی است و من بدون او تجلی مرگ .
همخوابگی نزد عاشق مقدمه وصال است و موخرهی آن ازدواج است. بدین ترتیب سه گروه را بین عشاق می توان تشخیص داد.
۱) بسیاری از عشاق هستند که از تملک جنسی و همخوابگی ناکام میمانند .
۲) بسیاری هستند که موفق به رابطه جنسی میشوند اما به دلایلی مختلف در ازدواج کردن ناکام میمانند.
۳) گروه سومی هم هستند که ازدواج هم میکنند اما به دلایل و عللی که ذکر شد توانایی و قابلیت ادامه زندگی را ندارند .
دلیل اینکه میگویند عشق جاودانه است شاید همین باشد! هیچ انسانی نیست که بتواند تا آخر عمر عاشق کسی باشد که همیشه در خانه جلوی رویش باشد. و گویا فرمول ابدی عشق این است.
وقتی عاشق و معشوق به هم میرسند از هم دور میشوند و وقتی از هم دور شدند به هم نزدیک می شوند. این فرمول تا فرسودگی کامل عشق به علل مختلف ادامه خواهد داشت.
معمولا عشق و عاشقی در سنینی رخ میدهد که فرد قدرت تشخیص نیازهای خود و درک قابلیتهای دیگران را ندارد. به محض اینکه ظواهر طرف مقابل شیدایشان کرد درباره شخصیت و اخلاق و کردار طرف مقابل دست به اغراق و بزرگنمایی میزنند و خود را درگیر تار عنکبوتی می کنند که خودشان از معشوق بافته اند. بیشتر کمسن و همسن هستند و اختلاف سنی معقولی ندارند و این به وخامت اوضاع می افزاید. درک درستی از شخصیت افراد و رویکرد همه جانبهای برای انتخاب فرد ایدهآل ندارند. در شناخت انسانها خام هستند و معمولا عاشق کسی می شوند که برای هم ساخته نشدهاند .
عشق عدم تعادل است و دوستی نشان تعادل یعنی اگر شما انسان متعادلی نباشید سخت کسی شما را به دوستی میپذیرد اما وقتی عاشق میشوید یعنی اینکه تعادل عقلی و ذهنی خود را از دست دادهاید برای همین است اکثرا به عشق خود نمی رسید. هیچ کس قادر به زندگی با کسی نیست که درباره او مسخ شده و عقل خود را باخته است. همچنین عاشق با ندانم کاری ها و اعمال احمقانه خود همیشه باعث خرابی کارها می شود.(مسلم است که عاشق آدم معقولی نیست)
آرزوی عاشق و معشوق وصال است یعنی رابطه کامل جنسی در بیزمان اما در خیال زندگی مشترک هستند. یعنی می گویند آرزوی ما زندگی با هم است نه سکس و رابطه جنسی دائم. اما وقتی به یکدیگر دست پیدا میکنند یعنی به بستر میروند و کمپلکسها و عقدههای جنسی گشوده میشود توهم و خیالبافی رنگ میبازد و هوش و حواسشان سرجایش می آید (چو عاشق از معشوقه کام گیرد –چراغ آرزوهایش بمیرد)
با حیرت به گذشته خود مینگرند که چه غلطی کردهاند (این بیشتر درباره پسران صادق است دختران در هر صورت عاشق زندگی مشترکند) اما چون خاطرات شدیدا عاطفی و احساسی و قول و قرارهای عاشقانه زیادی با هم داشتهاند نمیتوانند از هم جدا شوند پس با هم ازدواج می کنند و چند وقت بعد اگر بر اثر نزاعهای متعدد تلف نشوند در دادگاه خانواده قبل از جدایی اقدام به ایراد بحث های عقلانی در مدح طلاق می کنند !! این یعنی اینکه گرچه به هم می رسند اما به هم رسیدن دال بر با هم ماندن نیست.
پیشنهاد می کنم کلید موفقیت در روابط زناشویی چیست؟ را نیز مطالعه کنید.
عشق، آزادی را از بین می برد زیرا اساس آن بر تملک و تسخیر است اما دوست داشتن بر اساس به رسمیت شناختن آزادی طرفین است. نیچه می گوید: “عشق، شوق مفرط به تملک دیگری است. عاشق می خواهد مالک بی قید و شرط معشوق باشد با سیطره بی چون و چرا بر جان و تنش”. یا به قول ژان پل سارتر” در عشق هر فردی دیگری را از “خود بودن” باز میدارد و حالت فاعلی او را به حالت مفعولی میکشاند و بدین سبب عشق، بیزاری تغییر شکل یافته ایست که به برده ساختن دیگری میانجامد”.
دوستداشتن بر پایه عقلانیت یا ارزیابی و سنجش است و عشق بر پایه غریزه کور جنسی. به قول ابن سینا عشق یک مرض روان تنی است که منشا آن غریزه است. در دوست داشتن عقل حاکم است در عشق، غریزه. ساموئل جانسون می گوید: “عشق خرد نادان و نابخردی داناست”. عشق با فاصله زنده است و وصال، مرگ عشق است و اما دوستی چه در فراق و چه در وصال زنده است “و عشق صدای فاصله هاست”.
عاشق و معشوق بعد از وصال و برخواستن از بستر دیگر عاشق و معشوق هم نیستند. ذهن عاشق سراسر در طلب وصل است هدف عشق در نهایت تسخیر جنسی دائم است اما هدف دوستی، لذت و فایده. به قول زکریای رازی: “عشق یک عارضه روانی حاد است و عشاق بر اثر وابستگی جنسی از حیوانات هم پستتر می شوند”.
عشق کور است دوستی بینا. شکسپیر می گوید :”عشق کور است و عاشق حماقت خود را نمی بیند در آنچه خواندهام وآنچه از افسانه و تاریخ شنیدهام راه عشق حقیقی هموار نیست”. دوستی تعادل است و عشق عدم تعادل. عاشق سراسر شور است بی بهره از بصیرت. دوستی بهرهای از شور و بصیرت توام دارد. عشق شورش است شورشی که روان را ویران میکند. شوپنهاور می گوید: “ریشه عشق در غریزه طبیعی جنسی است. عشق با نیروی غریزی خود عقل را وارونه کرده برای رسیدن به نر یا ماده ایدهال موجب آشوب در جان و روان میشود برای رسیدن به معشوق سلامتی ثروت و مقام را تباه می کند. هر عمل عاشقانه عاقبتی مضحک یا غم انگیز دارد”.
برای همین عشق شٌر است زیرا مرض ست. عشق با سن نسبت معکوس دارد هر چه سن بالا تر می رود میزان ابتلا به عشق فرو میکاهد زیرا عشق عارضهای جنسی است. شوپنهاور به حق میگوید که شما بیست سال به سن معشوقه خود بیفزاید آنگاه تاثیر آن را بر روان خود دریابید!. اما دوستی زمان و سن و سال نمی شناسد. شما می توانید با پانزده سال سن بهترین دوست مردی نود ساله باشید اما نمیتوانید معشوقه ی او باشید. میتوانید با پنجاه سال سن بهترین دوست یک دختر ده ساله باشید اما نمی توانید معشوقهی او باشید. از طرفی به دلیل اینکه عشق امری جنسی است به طور معمول مربوط به جنس های مخالف است، اما دوستی فاقد ملاک جنسیت است.
عشق اضطراب و انتظار است و دوستی راحتی و عافیت. به قول مارسل پروست “در عشق جان را آرامشی نیست چرا که هر چه به چنگآوری در آرزوی بیشتری “. عاشق مبهم و گنگ است و دوست، واضح و متمایز. عشق وجدان و اخلاق و آبرو نمی شناسد در حالیکه لازمهی دوستی این هر سه است. عشق دیوانه است، سر به باد می دهد، دوستی عاقل است و در فکر سرافرازی. آخر عشق سرافکندگی و سرزنش است، آخر دوستی بینیازی و مصلحت.
عشق پرستش و سرسپردگی است، دوستی احترام و چمداشت. عشق مانند فتح قله است، عاشق در طلب معشوق به قله عشق می رسد، قلهی عشق وصال است یعنی بستر و رابطه کامل جنسی و وقتی قله فتح شد کوهنورد در قله نخواهد ماند و این وفات عشق است. عشق جبر است و افتادنی، دوست داشتن اختیار است و آموختنی .
عشق ناکام، یا به جنایت ختم می شود یا به انزوا، دوستی ناکام، فراموش می شود. عشق دکان خامان است دوستی خانه پختگان. عشق فی النفسه شر است چون جنون است اما دوستی فیالنفسه شر نیست میتواند هم خوب و یا بد باشد. عشق بر اساس توهم پیش می رود دوستی طبق واقعیت. عاشق هر چه طماعتر باشد فداکارتر است زیرا برای ایجاد کشش در معشوق کوشش فراوان لازم است. برای همین عشق معنای بردگی است و عاشق نه اسیر معشوق که اسیر حرص لایزال خویش است.
بسیار عالی و مفید
ببخشید میخواستم بدونم یه کسی با یه شخص دیگه رابطه نداره واصلا اونو نمیبینه یا هر چهار ماه یا هر ۱سال و یا از تو عکس اون شخصو میبینه ولی وقتی اون شخصو ازدورم میبینه یا عکساشو دستوپاشو گم میکنه ودستو پاهاش یخ میکنه بادیدن اون فرد و نمیتونه به فرد مقابلش نگاه کنه خجالت میکشه ازش به خاطر نارحتی اون فرد گریه میکنه سر نمازاش فقط به اون فرد دعا میکنه میخواستم ببینم این حس عشقه یا خیر
سلام
وقتی شخصی کسی را که دوست دارد از نزدیک ببیند وبا او حرف بزند آن شخص(معشوق) عادی می شود و به چشم یک انسان به او نگاه می شود و عیب و ایرادش دیده می شود ولی هر چقدر فاصله بیشتر باشد آن عشق تبدیل به عشق افلاطونی می شود و شخص معشوق تبدیل به یک فرشته می شود و در چنین شرایطی شخص عاشق بی قرار می شود و مدام به فرشته ای فکر می کند که بی نظیر است و هیچ کس مثل او نیست و در چنین شرایطی عشق تبدیل به مرض شده است.
ببخشید میخواستم بدونم یه کسی با یه شخص دیگه رابطه نداره واصلا اونو نمیبینه یا هر چهار ماه یا هر ۱سال و یا از تو عکس اون شخصو میبینه ولی وقتی اون شخصو ازدورم میبینه یا عکساشو دستوپاشو گم میکنه ودستو پاهاش یخ میکنه بادیدن اون فرد و نمیتونه به فرد مقابلش نگاه کنه خجالت میکشه ازش به خاطر نارحتی اون فرد گریه میکنه سر نمازاش فقط به اون فرد دعا میکنه میخواستم ببینم این حس عشقه یا خیر
میتونه هردوشون باشه ولی احتمالا اگه شور و شوق جنسی زیاد داشته باشید عشقه
همکار گرامی بابت مطالب مفید از شما تشکر میکنم. پاینده و برقرار باشید
سپاس
با سلام…
عشق فرزند آگاهی و آزادی ست
و مرتبه ایی بالاتر از دوست داشتن است …..نظر شما در مطلب بالا جای تحلیل دارد….موفق باشید …
عالی بود مرسی
عالی بود ممنون از مطالب آموزنده و مفیدتون