اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۷
کالهورنای روانشناس معتقد بود نَه مراحل رشد همگانی وجود دارد و نَه تعارضهای کودکی اجتنابناپذیر، بلکه رابطه اجتماعی بین کودک و والدین او، عامل اساسی رشد شخصیت است. احساس امنیت در کودک کلا بستگی دارد به اینکه والدین با کودک چگونه رفتار میکنند. والدین با نشان ندادن صمیمیت و محبت نکردن به کودک، امنیت او را تضعیف میکنند.
مادام که کودکان احساس میکنند آنها را دوست دارند و بنابراین ایمن هستند، می توانند خیلی از رویدادهای را که معمولا آسیبزا (کتک خوردن یا حتی تجربیات جنسی پیش از موقع) محسوب میشوند، بدون اثر زیانبار تحمل کنند. ولی والدین امنیت فرزندانشان را به شیوههای مختلف تضعیف کرده و بنابراین، در آنها خصومت ایجاد میکنند.
هورنای بر درماندگی کودکان خیلی تاکید کرد. اما بر خلاف آدلر، باور نداشت که لزوما همه کودکان احساس عجز و درماندگی میکنند. اما در صورتی که این احساسها ایجاد شوند میتوانند به رفتار روان رنجور منجر شوند. هر چه کودکان بیشتر از والدین بترسند، خصومت خود را بیشتر سرکوب خواهند کرد. محبت میتواند دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت نسبت به والدین باشد. کودکان میفهمند که محبت والدین آنها واقعی است یا نه.
احساس گناه دلیل دیگری برای سرکوب کردن خصومت است. آنها اغلب وادار میشوند از هرگونه ابراز خصومت یا نافرمانی احساس گناه کنند. هرچه کودک بیشتر احساس گناه کند، خصومت خود را عمیقتر سرکوب خواهد کرد. این سرکوبها موجب ایجاد اضطراب بنیادی میشود.
هورنای اضطراب بنیادی (Basic Anxiety) را به صورت (( احساس فراگیر و پنهانی تنها و درمانده بودن در دنیای خصمانه)) تعریف کرد. اضطراب بنیادی، مبنای پرورش روان رنجوریهای بعدی است، و به طور جدایی ناپذیری با احساس های خصومت، درماندگی و ترس ارتباط دارد. این احساسها در همه ما مشابه است. در کودکی به چهار طریق سعی میکنیم از خود در برابر اضطراب بنیادی محافظت کنیم:
• جلب کردن عشق و محبت
• مطیع بودن
• کسب کردن قدرت
• کناره گیری کردن
فرد با جلب کردن محبت دیگران در واقع میگوید (( اگر مرا دوست داشته باشی، به من صدمه نخواهی زد)). ما به چند طریق محبت را جلب می کنیم: انجام ندادن هر کاری که دیگری میخواهد، یا تهدید کردن دیگران به تامین محبت دلخواه.
آنها جرات انتقاد کردن از دیگران یا بی احترامی به آنها را ندارند. معتقدند که از خود گذشته و فدا کارند (( اگر تسلیم شوم، صدمه نخواهم دید)).
فرد با کسب کردن قدرت می تواند درماندگی خود را جبران کند و از طریق موفقیت یا احساس برتری، امنیت به دست آورد. (( اگر قدرت داشته باشم، کسی نمی تواند به من صدمه بزند)).
ویژگی مشترک این سه وسیله محافظت از خود: فرد سعی میکند از طریق تعامل کردن با دیگران، با اضطراب بنیادی مقابله کند.
نه به صورت جسمانی، بلکه به صورت روانی است. سعی میکند از دیگران مستقل باشد و برای ارضاء کردن نیازهای درونی یا بیرونی، به هیچ کس متکی نباشد. با دوری کردن دیگران به استقلال می رسد و برای ارضاء کردن نیازهای عاطفی خود به دنبال کسی نمیگردد.
این چهار مکانیزم محافظت از خود یک هدف دارند: دفاع کردن علیه اضطراب بنیادی. آنها بجای خشنودی یا لذت، فرد را برای جستجو کردن امنیت و اطمینان خاطر برانگیخته میکنند و آنها دفاع علیه رنج هستند نه جستجوی بهزیستی.
این مکانیزمها اضطراب را کاهش میدهند، اما معمولا به قیمت تحلیل رفتن شخصیت فرد تمام میشود. معمولا افراد روان رنجور برای کسب امنیت، از بیش از یک مکانیزم استفاده میکنند و ناسازگاری بین این چهار مکانیزم میتواند زمینه را برای مشکلات بیشتر فراهم کند. برای مثال شاید کسی بخواهد تسلیم دیگران شده و در عین حال دوست داشته باشد بر آنها حاکم شود. این ناسازگاریها نمیتوانند حل شوند و به تعارضهای شدیدتر منجر میشوند.