دی ۴, ۱۳۹۹
در میان فقدانهای متعددی که ممکن است کودکان تجربه کنند، بیتردید مرگ یکی از والدین ضربهی فاجعه انگیزی برای کودکان است، زیرا آنها برخلاف بزرگسالان که عشق خود را در روابط مهم زندگیشان تقسیم میکنند، تمام احساساتشان را روی والدین سرمایهگذاری میکنند. اگرچه کودکان داغدیده نمیتوانند بر سوگشان غلبه کنند اما مانند بزرگسالان میآموزند با فقدان والدین، همشیر و یا سایر افراد مهم، سازگار شوند. سوگواری یک فرایند مداوم است.
کودکان هنگامی که یکی از والدین، خواهر یا برادر، پدربزرگ یا مادربزرگ، دوست و یا حتی حیوان خانگی موردعلاقه خود را از دست میدهند، بسیاری از هیجانات مربوط به سوگ بزرگسالان مانند غمگینی، ناامیدی، خشم، دلتنگی و تنهایی را تجربه میکنند.
اما آنها در مقایسه با بزرگسالان به طرز متفاوتی سوگ را تفسیر و تجربه میکنند. آنها مرگ را برحسب سطح تحول شناختیشان درک میکنند و در مراحل متوالی رشد به همان اندازه که تواناییهای شناختی و زبانیشان رشد میکند، ادراکشان از مرگ نیز تغییر میکند و به همین علت در هر مرحله به نحو متفاوتی به سوگواری کردن ادامه خواهند داد.
بهبیاندیگر، هنگامی که کودکان در سطوح بعدی رشد پیش میروند و بینش عمیقتری دربارهی فقدان کسب میکنند، ممکن است برای یک مرگ دوباره سوگواری کنند و بهطور متناوب سوگواری اتفاق بیفتد. درواقع در هر سطح رشدی جدید، کودک ویژگیهای متفاوت و بهتبع آن نیازهای متفاوتی دارد و درنتیجه برای کمک به کودکان داغدیده میبایست سطح رشد شناختی و توانایی زبانی آنها در نظر گرفته شوند.
۱- کودکان داغدیده بتوانند رنج عمیقی که مربوط به از دست دادن فرد محبوبشان است را تجربه کنند.
۲- کودکان بزرگتر بتوانند دائمی بودن مرگ را درک کنند. بسیاری از کودکان کوچکتر ممکن است مکرراً بپرسند کی او برمیگردد لازم است بهطور مدام به آنها یادآوری شود که متوفی دیگر بر نخواهد گشت.
۳- کودکان داغدیده قادر به تحمل خاطرات فرد متوفی باشند و نه صرفاً خاطرات خوب، بلکه کلیت فرد را به یاد بیاورند و غالباً در فکر کردن و حرف زدن در مورد متوفی احساس راحتی کنند.
۴- در طول زمان شکل رابطه از اینکه کودک فرد را ببیند و با او صحبت کند تغییر پیدا کند و بهجای آن رابطه با متوفی در خاطرات شکل بگیرد و فرد با او در افکار و ذهن خود صحبت کند.
۵- کودکان بتوانند بهآرامی خود را در روابط جدید متعهد سازند اگرچه که روابط جدید نمیتوانند جایگزین فرد متوفی شوند.
۶- کودکان در مسیر تحول رشد روبهجلو حرکت کنند بهجای اینکه در یک سطح رشدی متوقف شوند و یا به سطح قبلی واپسروی کنند
حتی کودکانی که سوگواری سازگارانه را در چارچوب زمانی خودشان تجربه میکنند بعد از گذشت ماهها که به حالت طبیعی برگشتهاند، ممکن است بهصورت ادواری و غیردائمی به دورهی سخت و دردناک سوگ و ناراحتی شدید آن برگردند. از آنجایی که سوگ برای هر فردی منحصر به خود اوست بزرگسالان نباید از کودکان انتظار داشته باشند در یک مدتزمان از قبل مشخصشده سوگواری کنند و بر آن فائق بیایند. کودکانی که ویژگیهای بالا را نشان نمیدهند، شرایط متفاوتی را تجربه میکنند که به آن سوگ طولانی گفته میشود.
کودکان از لحاظ هیجانی به روشهای مختلفی تحت تأثیر سوگ قرار میگیرند. اغلب اوقات درنتیجهی مرگ والدین، اضطراب کودکان بالا میرود. معمولاً این ترسها متمرکز بر نگرانی وقوع فقدانهای دیگر، امنیت سایر اعضای خانواده و ترس از جدایی است. افسردگی خفیف نیز خیلی از اوقات تجربه میشود و ممکن است برای یک سال باقی بماند. بهطورکلی نشانههای هیجانی شامل افسردگی، اضطراب، گیجی، ترس و خشم و … میشود .
این واکنشهای هیجانی بهعنوان سوگ درونی سازی شده و راهی برای درونی کردن سوگ در نظر گرفته میشوند. پاسخهای هیجانی میتوانند بهصورت رفتارهای مشخصی نیز نشان داده شوند. این رفتارها میتواند همزمان با هیجان سردرگمی تجربه شوند. کودکانی که با یک فقدان ناگهانی مانند مرگ در حال کنار آمدن هستند، ممکن است انگیزهی انجام فعالیتها مانند ورزش، شرکت در گروههای اجتماعی و یا تکالیف مدرسه را نداشته باشند و ازلحاظ هیجانی فاصله بگیرند و یا حالت گوشبهزنگی را نشان بدهند.
بسیاری از کودکان نیز با برونریزی رفتارها، قشقرق، رفتارهای دلبستگی مضطرب و رفتارهای پرخاشگرانه به فقدان واکنش نشان میدهند. علاوه بر این، رفتارهای واپس رونده در برخی کودکان مشاهده میشود؛ برای مثال یک کودک دبستانی ممکن است مکیدن انگشت، شبادراری یا عدم توانایی بستن بند کفش را بعد از کسب مهارت در آن نشان بدهد.
البته این نکته حائز اهمیت است که اغلب کودکان مشکلات جدی را تجربه نمیکنند حتی اکثر کودکانی که والدینشان براثر خودکشی و یا سرطان فوت کردهاند، سطوح پایین پریشانی روانی را گزارش کردهاند که این به درجهی مقاومت و انعطافپذیری کودک اشاره دارد. همچنین در داغدیدگی ناشی از وقایع آسیبزا نیز بالای ۹۲ درصد افراد مقاومت نشان دادند و بنابراین رواندرمانی باید صرفاً به افرادی که نیاز واقعی دارند اختصاص پیدا کند.
نشانههای سوگ بغرنج و طولانی شامل غم و اندوه شدید، احساس گناه، اشتیاق و حسرت عمیق در مورد متوفی، درگیری ذهنی با عزیز فوتشده و یا اتفاقات پیرامون مرگ، اجتناب از به یادآوردن مرگ او، تندخویی و بهسختی اعتماد کردن یا مراقبت کردن از دیگران را شامل میشود. البته این نشانهها باید بیشتر از مدتزمانی که انتظار داریم، ادامه پیدا کند تا نشانه سوگ طولانی در نظرگرفته شود.
مجموعهای از پژوهشها دربارهی انواع مختلف فقدان نشان دادهاند که عدم موفقیت دریافتن معنا به دنبال فقدان مخصوصاً معنادهی به مرگ، با سطوح بالای نشانههای سوگ بغرنج در ارتباط است. فقدانهای غیرمنتظره و نابهنگام مانند مرگ معمولاً با جستوجوهای زیاد و طولانی برای یافتن معنا همراه هستند و نشخوار ذهنی پیرامون فقدان نشاندهندهی افسردگی، اضطراب، خشم و سوگ طولانیمدت است.
عدم موفقیت دریافتن معنا به دنبال خودکشی، قتل و تصادفات مهلک در مقایسه با مرگهای مورد انتظار و طبیعی مانند سرطان و حتی مرگهای طبیعی ناگهانی مانند سکته قلبی بهعنوان علل نشانههای سوگ پیچیده در نظر گرفته میشود.
در مجموع میتوان بیان کرد متغیرهای مربوط به کودک، خانواده، والد فوتشده، والد بازمانده و ماهیت مرگ، شدت، ماهیت و مدت پیامدهای سوگ را در کودکان پیشبینی میکنند.
باید توجه داشت که یک واقعهی یکسان، به نحو متفاوتی کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد و یک متغیر بهتنهایی نمیتواند واکنش کودک به مرگ را تعیین کند. کودکان به مرگ بر اساس عواملی مانند سن، سطح رشدی، ماهیت ارتباط با متوفی، روابط فعلی کودک، تجارب زندگی، عوامل شخصیتیشان واکنش نشان میدهند.
مطالعهی نشان داد که دختران و کودکان کم سن و نسبت به پسرها و کودکان بزرگتر در پی از دست دادن یک والد دچار مشکلات سازگاری بیشتری میشوند. همچنین پسران گرایش به برونیسازی و تجربهی مشکلات رفتاری در محیطهای مختلف و مشکلات تحصیلی دارند درحالیکه دختران مشکلات درونی سازی و تجربهی اضطراب، افسردگی و نشانههای جسمانی نشان میدهند. ارزیابیهای خطر، ترس از طرد، عزتنفس پایین و کارآمدی فردی کمتر برای کنار آمدن با مشکلات در کودکان داغدیده ارتباط دارد.
عدم احساس ایمنی در کودک یا دلبستگی ناایمن با مادر یک عامل خطر برای واکنشهای شدید سوگ است و دلبستگی اجتنابی و اضطرابی بهطور معناداری با نشانههای سوگ طولانی ارتباط دارد.
از میان ادبیات پژوهشی موجود، رفتار مراقب بهعنوان یک پیشبینی کنندهی مهم برای بهزیستی کودکان در داغدیدگی است. والد مهربان و باانضباط پیشبینی کننده مشکلات کمتر کودک است. همچنین سابقهی هرگونه اختلال روانپزشکی در خانواده مانندِ سابقهی اختلال دوقطبی در والد فوتشده و سابقهی خانوادگی PTSD پیشبینی کنندهی PTSD در پی مرگ والدین است.
همچنین سابقهی قبلی افسردگی و افزایش اتفاقات منفی زندگی به دنبال داغدیدگی بهنوبهی خود خطر افسردگی را افزایش میدهد. محیط خانوادگی آشفته، اختلاف زناشویی، جدایی طولانیمدت، تجربهی قبلی مرگ در خانواده و فشارهای مالی در پی مرگ برخی از محرکهای تنشزا است؛ بنابراین داغدیدگی بهخودیخود پاسخ کورتیزول را تغییر نمیدهد و کیفیت محیط خانوادگی بعدی حائز اهمیت است. مداخله برای بهبود والدگی مثبت و کنار آمدن سازگارانه برای کودکانی که پدر یا مادر خود را ازدستدادهاند، به نحو مؤثری بر پیامدها اثر میگذارد.
برخی عوامل مربوط به مرگ نیز بر داغدیدگی کودکان اثر میگذارد. در این حوزه اولین عامل تأثیرگذار رابطه با متوفی است. درواقع روابط نزدیکتر احساسات فقدان بیشتری به همراه دارد. عامل تأثیرگذار بعدی میزان درگیری کودک در مراسم عزاداری است؛ آیا کودکان داغدیده در مراسم تشیع جنازه شرکت کرده است؟ آیا کودک جسد را دیده است؟ آیا کودک فرصت خداحافظی کردن با متوفی را داشته است؟
علاوه بر این، نوع مرگ نیز عامل تعیین کنندهای است. مرگ ممکن است ناگهانی و غیرمنتظره و یا پیشبینیشده، آسیبزا و یا براثر علل طبیعی، قابل جلوگیری و یا غیرقابلاجتناب باشد. همینطور مرگ میتواند با درد مزمن، حاد و یا بدون درد اتفاق بیفتد. علت مرگ میتواند ازنظر اجتماعی پذیرفتهشده باشد و یا با یک برچسب اجتماعی مانند خودکشی و ایدز همراه باشد.
محققان ذکر کردهاند که هنگامیکه مرگ والدین ناگهانی و غیرطبیعی باشد، کودکان تجربهی دشوارتری خواهند داشت. برای مثال هنگامی یک والد مستقیماً توسط یک عمل انسانی مانند قتل میمیرد، این کودک نسبت به کودکی که والدش براثر علل طبیعی فوت کرده، مشکلات باثبات، طولانیتر و شدیدتری را تجربه میکند.
عوامل فرهنگی هم ممکن است تأثیرگذار باشد و باید در نظر گرفته شوند. برای مثال در فرهنگهایی که اعضای خانوادههای گسترده نقش مهمی را در زندگی کودک ایفا میکنند، مرگ خویشاوندی که نسبت درجهیک با کودک ندارد هم میتواند تأثیر عمیقی رو او بگذارد.
یکی از عوامل مهمی که درجات سوگ کودک و نوع واکنش او به فقدان را تعیین میکند، سن تقویمی و سطح تحولی او است. هم سن تقویمی همسطح تحولی توانایی مفهومپردازی مرگ توسط کودک و پاسخ او به فرایندهای مربوط به سوگواری را تحت تأثیر قرار میدهد.
این فرض که کودکان مرگ را بهطور کامل نمیفهمند، به تحقیقات مرتبط با نظریهی رشد شناختی پیاژه برمیگردد. کودکان در مرحلهی پیشعملیاتی تقریباً در ۱ تا ۶ سالگی خودمحور هستند، همان چیزی را که در لحظه تجربه میکنند میفهمند و نمیتوانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. شواهد نشان میدهد کودکان در این مرحله، فهم ناقصی از چهار مؤلفهی اصلی مرگ دارند.
این چهار مؤلفه عبارتاند از:
(برگشتناپذیری مرگ) یعنی نمیدانند جسم متوفی دیگر زنده نمیشود.
(همگانی بودن مرگ) یعنی نمیفهمند هر موجود زندهای میمیرد.
(قطع تمام علائم حیاتی شخص) یعنی نمیفهمند که متوفی دیگر نمیتواند غذا بخورد، احساس کند، بفهمد و ….
(مرگ ناشی از رویداد خاصی) مثل بیماری، کهولت، سانحه و … است.
در ضمن چون خردسالان دنیا را بر اساس تجارب ذهنی خود معنا میکنند، مرگ را با تعابیری مثل خواب، جدایی و مصدومیت که تجارب شایع پیشدبستانیها هستند، توجیه میکنند. در ضمن در این مرحله مرگ را به (علل بیرونی) مثل بیماری، مصدومیت و جراحت ربط میدهند نه به علل زیستشناختی.
کودکان در مرحلهی (عملیات عینی) یعنی بین ۷ تا ۱۰ سالگی رفتهرفته به همیشگی بودن مرگ پی میبرند ولی برای خودشان مرگی متصور نمیشوند، یعنی فکر میکنند فقط آدمهای پیر میمیرند. در واقع مشاهدات سازمانیافته نشان میدهند که کودکان در این سن برگشتناپذیری مرگ، جهانشمولی، قطع علائم حیاتی و علی بودن مرگ را درک میکنند. در نوجوانی و با آغاز عملیات صوری، درک کودکان از مرگ کامل میشود و نظرات انتزاعی هم در برداشتهای آنان جای میگیرد.
همانطور که گفته شد در دهههای پیش، خیلی از افراد مانند پیاژه اعتقاد داشتند که کودکان در اواسط دبستان یعنی در حدود ده تا دوازدهسالگی بهدرستی مرگ را درک میکنند. اما اخیراً پژوهشگران و درمانگران مطرح کردند که مفهوم مرگ مانند سایر مفاهیم بهتدریج و در سنهای مختلف کسب میشود.
امروزه بر اساس پژوهشها مشخصشده است که کودکان پنجساله و یا حتی کوچکتر میتوانند درک دقیقی از مرگ داشته باشند. برخی از کودکان تا دوازدهسالگی هم امکان دارد به این درک دقیق دست نیابند. این محدودهی سنی وسیع بیانگر وجود عوامل مختلفی است که میتواند درک کودکان از مرگ را تحت تأثیر خود قرار بدهد. برای برخی کودکان سن نشاندهندهی درک آنها از مرگ است. اما برای برخی سطح تحول پیشبینی کنندهی دقیق آگاهی از این مفهوم است.