آذر ۷, ۱۳۹۶
ابتلا به بیماری وسواسی جبری (OCD ) یا وسواس فکری – عملی به چه معنی است؟
لیز: «من از اینکه از دیگران به من چیزی سرایت کند هراسناکم. ساعتها وقت صرف ضدعفونی کردن تمام سطوح منزلم میکنم تا جلوی میکروبها را بگیرم. روزانه به دفعات مکرر دستهایم رامی شویم سعی می کنم از خانه بیرون نروم وقتی همسر و فرزندانم به منزل باز میگردند از ایشان میخواهم کاملاً توضیح دهند به چه مکانهایی رفته اند . و این وقتی است که به محل خطرناکی مانند بیمارستان رفته باشند. همچنین آنها را وادار می کنم تمام لباسهایشان را عوض کرده و بطور کامل خود را بشویند. بخشی از درونم می گوید این نگرانی ها احمقانه اند. خانواده من از این وضع به تنگ آمدهاند. اما این مشکل آنچنان طولانی شده است که دیگر نمیتوانم آن را متوقف کنم.»
جان: «تمام روز من صرف این می شود که هیچ اشکالی پیش نیاید. هر روز صبح یک ساعت وقت صرف میکنم تا از خانه خارج شوم چرا که هرگز مطمئن نیستم آیا تمام دستگاههای برقی مانند اجاق را خاموش کردهام یا تمام پنجره ها را قفل کردهام. سپس اجاق گاز را برای اطمینان از خاموش بودن پنج بار کنترل میکنم اما اگر هنوز احساس خوبی نداشته باشم مجبور خواهم بود تمام کارها را از نو انجام دهم.در پایان از همسرم می خواهم تمام این موارد را بخاطر من دوباره انجام دهد. در سرکار همیشه از کارم عقب هستم چون هر چیز را چندبار تکرار میکنم تا مطمئن شوم اشتباهی مرتکب نشدهام. اگر مکرر چک نکنم دچار اضطراب غیرقابل تحملی میشوم. می دانم مسخره است اما فکر می کنم اگر اتفاق بدی بیفتد من بخاطر آن سرزنش خواهم شد.»
داون: «من از اینکه به دختر نوزادم آسیبی برسانم در هراس و نگرانیم. میدانم که این را نمیخواهم اما افکار ناخوشایند بطور مداوم به مغزم هجوم میآورند. خودم را در حالیکه کنترل خود را از دست داده و با یک چاقو به او حمله کردهام مجسم میکنم. تنها راه خلاصی از این افکار را دعا خواندن و متعاقباً یک اندیشه خوشآیند مانند «میدانم او را بسیار دوست دارم» می دانم. بدینوسیله کمی احساس بهتری میکنم و این تا بار بعدی است که این افکار ترسناک دوباره به سرم هجوم می آورند. تمام اشیاء تیز و چاقوها را در خانهام پنهان کردهام. به خودم میگویم تو مادر خیلی بدی هستی که این افکار را داری. فکر میکنم دارم دیوانه میشوم.»
وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر است که با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده و از غیرعادى و نابهنجاربودن رفتار خود آگاه است. روانشناسان وسواس را نوعى بیمارى از سرى نِوروزهاى شدید مىدانند که تعادل روانى و رفتارى را از بیمار سلب میکند و او را در سازگارى با محیط دچار اشکال مى سازد و این عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعى غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفى مىکنند و آن را حالتى مىدانند که در آن، فکر، میل، یا عقیدهاى خاص، که اغلب وهمآمیز و اشتباه است آدمى را در بند خود مى گیرد، آنچنان که اختیار و اراده را از او سلب میکند و بیمار را وا مىدارد که حتى رفتارى را برخلاف میل و خواستهاش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگى کار یا افکار خود آگاه است اما نمىتواند از قید آن رهایى یابد.
وسواس به صورتهاى مختلف بروز مىکند و در بیمار مبتلاى به آن این موارد ملاحظه مىشود:
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛ تردید؛ شک در عبادت؛ ترس؛ دقت و نظم افراطى؛ اجبار و الزام؛ احساس بنبست؛ عناد و لجاجت.
علائم دیگر: در مواردى وسواس به صورتِ خود را در معرض تماشا گذاردن، دلهدزدى، آتشزدن جایى، درآوردن جامه خود، بیقرارى، بهانهگیرى، بىخوابى، بدخوابى، بىاشتهایى،… متجلى مى شود آنچنانکه به اطرافیان فرد این احساس دست مىدهد که نکند وی دیوانه شده باشد.
انواع وسواس: وسواسهایى که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تأثیر قرار میدهد و احاطه شان مىکند معمولاً به صورتهاى زیر است:
۱- وسواس فکرى:
این وسواس به صورتهاى مختلف خود را نشان مى دهد که برخى از نمونههاى آن به شرح زیر است:
اندیشه درباره بدن: بدین گونه که بخشى مهم از اشتغالات ذهنى و فکرى بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه مى کند و در صدد به دست آوردن دارویى جدید براى سلامت بدن است.
رفتار حال یا گذشته: مثلاً در این رابطه مىاندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عمل مى شود آیا درست مى اندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا؟
در رابطه با اعتقادات: گاهى فکر وسواسى زمینه را براى تضادها و مغایرتهاى اعتقادى فراهم مىسازد. مسایلى در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را به خود مشغول مى دارد.
اندیشه افراطى: گاهى وسواس در مورد امرى به صورت افراط در قبول یا رد آن است با این که بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولى به صورتى است که گویى اندیشه مزاحمى بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط مىسازد، از آن دفاع و یا آن را طرد مىکند بدون این که آن مسئله کوچکترین ارتباطى با زندگى او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارویى عقیدهاى افراطى پیدا مىکند به گونهاى که طول عمر، بقاى زندگى و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو میداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجهاى دست نیابد.
۲- وسواس عملى:
وسواس عملى به شکلهاى گوناگون خود را بروز مىدهد که ما به نمونهها و مواردى از آن اشاره مى کنیم :
شستشوى مکرر: مردم برحسب عادت تنها همین امر را وسواس مىدانند و این بیمارى نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه: جلوه آن در مواردى به صورت دزدى است و این امر حتى در افرادى دیده مىشود که هیچ گونه نیاز مادى ندارند.
دقت وسواسى: نمونهاش را در منظم کردن دگمه لباس و… مى بینیم و وضعیت فرد به گونهاى است که گویى از این امر احساس آرامش مى کند.
شمردن: شمردن و شمارشها در مواردى مى تواند از همین قبیل به حساب آید مثل شمردن نرده ها با اصرار بر این که اشتباهى در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن: گاهى وسواسها به صورت راهرفتن اجبارى است. شخص از این سو به آن سو راه مىرود و اصرار دارد که تعداد قدمها معین و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
۳- وسواس ترس:
صورت هاى ترس وسواسى عبارت است از: ترس از آلودگى، ترس از مرگ، ترس از دفع، ترس از محیط محدود، ترس از امرى خلاف اخلاق، ترس از تحقق آرزو.
۴- وسواس الزام:
در این نوع وسواس، فرد نمىتواند خود را از انجام عمل و یا فکرى بیرون آورد و در صورت رهایى از آن فکر و خوددارى از آن عمل، موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز میکند؟
در رابطه باهوش:
بررسیهاى علمى نشان دادهاند که وضع هوشى افراد وسواسی در سطحى متوسط و حتى بالاتر از حد متوسط است. وسواسیهایى که داراى هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کم هستند؛ بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کمهوشىشان شود.
در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان دادهاند آنهایى که در زندگى شخصى حساسترند امکان ابتلایشان به بیمارى وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانى که والدینشان معمولاً محکومشان مىکنند این بیمارى بیشتر دیده مى شود.
گاهى وسواس فردى بزرگسال نشأت گرفته از منعهاى شدید دوران کودکى و حتى نوجوانى و جوانى است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیری هاى بسیار، توقعات فوقالعاده از زیردستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونى داشته باشد.
پارهاى از تحقیقات نشان دادهاند که شخصیت والدین و حتى صفات ژنتیکى، روابط همگن خویى و محیطى در این امور مؤثرند؛ به همین نظر وسواس در بین دوقلوهاى یکسان بیشتر دیده مىشود تا در دیگران، اگرچه ریشه هاى اساسى و کلى این امر کاملاً مشهود نیست.
مسئله شخصیت را اگر با دامنهاى وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتى در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بیمارى هیسترى است (که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده مىشود)، و در جوامع به ظاهر متمدن و پیشرفته و حتى در بین افراد هوشمند هم به میزانى قابل توجه دیده مى شود.
ریشههاى خانوادگى وسواس
در مورد ریشه و سبب بیماری وسواس مطالب بسیارى ذکر شده که اهم آنها عبارت اند از وراثت، شخصیت زیرساز یا الحاقى، وضع هوشى، عوامل اجتماعى، عوامل خانوادگى، عوامل اتفاقى، رقابتها، منعها و… که در اینجا به مواردى از آن اشاره مىکنیم.
الف) وراثت: تحقیقات برخى از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسیها، این بیمارى را از والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهى دیگر از محققان جنبه ارثى بودن آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینه هاى عصبى مىتواند ریشه و عاملى در این راه باشد.
ب) تربیت : در این مورد مباحثى قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
۱- دوران کودکى: اعتقاد گروهى از محققان این است که پنجاه درصد وسواسهاى افراد در سنین جوانى و پس از آن از دوران کودکى پایهگذارى شده و تاریخچه زندگى آنها حاکى از دوران کودکى ویژهاى است که در آن کشمکشها و مقاومتها و سرسختىهاى فوقالعاده وجود داشته و کودک در برابر خواستههاى بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
۲- شیوه تربیت: در پیدایش و گسترش وسواس، براى شیوه تربیت والدین نقش فوقالعادهاى را باید قایل شد. بررسیها نشان مىدهد مادران حساس و کمالجو به صورتى ناخودآگاه زمینه را براى وسواسىشدن فرزندان فراهم مىکنند و مخصوصاً والدینى که رفتار طفل را براساس ضابطه خود به صورت دقیق مىخواهند و انعطاف پذیرى کمترى دارند در این زمینه مقصرند. تربیت خشک و مقرراتى در پیدایش و گسترش این بیمارى زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک به صورت ناگهانى، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
۳- تحقیر کودک: عدهاى از بیماران وسواسى کسانى هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بىعرضهاى هستى، لیاقت ندارى، در خور آدم نیستى، به درد زندگى نمى خورى… و از بابت عدم لیاقت خود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد سرکوفت شنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعداً زمینه را براى ناراحتى عصبى و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
۴- ناامنىها: پارهاى از تحقیقات نشان دادهاند برخى از آنها که دوران حیات کودکى آشفته اى داشته و با ترس و ناامنى همساز بودهاند بعدها به چنین بیمارى دچار شدهاند. آنها در مرحله کودکى وحشت از آن داشتهاند که نکند کار و رفتارشان مورد تأیید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکى براى راضىکردن مربیان خود مى کوشیدند و سعى داشتهاند که دقتى افراطى درباره کارهاى خود روا دارند و در همه مسائل، با باریکبینى و موشکافى وارد شوند.
۵- منعها: گاهى وسواس فردى بزرگسال نشأت گرفته از منعهاى شدید دوران کودکى و حتى نوجوانى و جوانى است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیری هاى بسیار، توقعات فوقالعاده از زیردستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونى داشته باشد.
۶- خانواده افراد وسواسى:
بررسیها نشان دادهاند:
– اغلب وسواسىها والدین لجوج داشتهاند که در وظیفهخواهى از فرزندان، سماجت بسیار نشان مىداده اند.
– ایرادگیر و عیب جو بودهاند؛ اگر مختصر لغزشى از فرزندان خود مىدیدند، آن را به رخ فرزندان مى کشیدند.
– خسیس و ممسک بودهاند به طورى که کودک براى دستیابى به هدفى ناگزیر به اصرار بوده است و بالاخره افرادى کم گذشت، طعنهزن، و ملامتگر بوده اند و کودک سعى مىکرده خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور کند تا سرزنش نشود.